مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
عقد مامانی و باباییعقد مامانی و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
ازدواج مامانی و باباییازدواج مامانی و بابایی، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
سبحان از آغاز بارداریسبحان از آغاز بارداری، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
سبحان عزیزم از لحظه تولدسبحان عزیزم از لحظه تولد، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ آقا سبحانوبلاگ آقا سبحان، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سبحان دنیای مامان و بابا

دلخوشم به دلخوشیت،دلخوشی جان و دلم

16 ماهگی عشق جان

دیروز آقا سبحان 15 ماه تمام شد و امروز وارد 16 ماهگی شد پسر عزیزم،راستش حوصله نوشتن ندارم و سعی میکنم بطور خلاصه وقایع مهمو شرح بدم. اولین روز 16 ماهگیت به بهداشت برای چک کردن وزن و قدت بردیم و خداروشکر از رشدت راضی بودن(هرچند در ظاهر خیلی لاغری). از اتفاق های مهم این ماه که پیش رو داریم،تولد مامان،سالگرد عقد مامان و بابا،سالگرد ازدواج مامان و بابا و تولد بابایی هست . عروسی خان عمو هم که قرار بود 5 شهریور برگزار شه،بدلیل فوت عمه ی عروس خانوم(زنعمو جونت)به 6 آذر موند. و جا داره که اینجا از خدای مهربونم تشکر کنم بخاطر هدیه دادن تو به من ماشاالله خیلی باهوش و زرنگ و البته شلوغی.اهل کمک کردن و ...
22 مرداد 1397

15 ماهگی عزیزتر از جان

سلام گل پسری،شرمنده ام که خیلی وقته وبلاگتو به روز نکردم راستش دلیلش زیاده:شیطنتهای شما،مامان درگیر پایان نامه، مهمونای تهرانی (فامیل های بابایی) و ... یه عصر خنک،پیاده روی پدر و پسر تازه راه افتاده در پارک گل اندر گل پسر خوشتیپ مامان شورابیل اردبیل سرعین،آبگرم معدنی و اولین تجربه استخر رفتنت که خیلی خوب استقبال کردی اینم پاهای چروکیده ات، بعد از استخر بعد از آبگرم و خوردن ناهار،شورابیل رفتیم و شامو اونجا خوردیمو برگشتیم... قایق سواری در شورابیل  و اولین تجربه قایق سواری آقا سبحان که همون اول تو بغلم خواب...
8 مرداد 1397

چهارده ماهگی عشق مامان

هی روزگار... بالاخره منم مامان شدم و فارغ شدم و ... حالا پسرم چهارده ماهه شده اولین عکس در چهارده ماهگیت در حیاط خونه حاج بابا در کنار دایی علی قربون اون پاهات بشم که بالاخره دمپایی پوش شدن وبلاگمون در 24 خرداد جز سه وبلاگ محبوب ، اونم با 4 پست محبوب شد. ایده ای دیگر از مامانی نمیدونم چ اصراری داشتی که توی زنبیل حاجی مامان بشینی تازگیا هم شر شدی ،و تا حرفتو ب کرسی ننشونی گریه و جیغ و ... عید فطر سه تایی به شهر اردبیل رفتیم و اینجا شهربازی الماس شهر اردبیله(دومین شهربازی رفتنت) اولش میترسیدی تنهایی بشینی،ولی بعدش ریلکس شدی و یک دستتو ول کردی ...
22 خرداد 1397
1470 40 18 ادامه مطلب

13 ماهگی سبحان جان و شروع سال دوم زندگی

پسر خوشگلم دیروز به همراه بابایی برای چکاپ کلی یک سالگی ات پیش دکترت بردیمت و ایشون از رشد وزن و قد و دور سر و استخوان بندی و رشد حرکتی و گفتاری ات خیلی راضی بودند و گفتند که خداروشکر همه چی ات نرماله. درباره تبی هم که دو هفته پیش کرده بودی و به دنبالش الان سینه ات چرک کرده،گفتند که ویرووسای لعنتی سراغت اومده بودند.برای همین گفتند فعلا واکسن 12 ماهگیتو، یک هفته به عقب بندازیم تا خوب بشی. دو ، سه روزی هم میشه که دیگه بهت شیر خشک نمیدم و روزی 3 بار شیر کم چرب پاستوریزه گاو و شیر خودمو میخوری. دیشب بابایی رو تخت دراز کشیده بود و شما رو زمین با اسباب بازیات بازی میکردی که یهو دیدیم خودت به تنهایی  از تخت بالا رفتی....
23 ارديبهشت 1397

جشن تولد یکسالگی پرنس سبحان

تولد تولد تولدت مبارک گل پونه، عزیز من، گل من، یکی یه دونه سبحان زیبای من،مامان همه ی سعیشو کرد که جشنی درخور شما برگزار کنه،ولی چون روز قبل تولدت به اصرار همکار بابایی،مجبور شدیم به شمال بریم،خیلی از فکر ها و برنامه هام اجرا نشده موند و این هم عکس های مراسم جشن تولد یک سالگی سبحان ناقلا... متن کارت دعوت جشن تولدت با تم بره ناقلا کیک تولدت به شکل بره ناقلا تزئینات تولد مامان ساز (ریسه،استند سن 1 سالگیت،استند بره ناقلا،تاج،گیفت تولد و ژله و ...) عکس یادبود تولدت و متن داخلش ...
22 ارديبهشت 1397

پست پایانی یکسالگی

پسر عزیزم امروز شما وارد دو سالگی و 13 ماهگی میشی.در واقع امروز ساعت 13:30 ظهر یک سالگیت تموم میشه. با اردیبهشت آمدی تا به همه ثابت کنی از میانه بهار عید میشود ...   من با تو تــازه دارم بزرگ میشم   با تو معنا و فلسفه زندگی رو میفهمم   با تو دارم به مسیر تکامل انسان پی میبرم   با شروع نفسهایت   با گریه های شبانه ات   با سعی ات برای سیر شدن   با تلاشت برای گرفتن، برای غلت زدن، برای خندیدن از ته دل، برای غذاخوردن، برای نشستن، برای ایستادن، برای حرف زدن، برای دندان درآوردن، برای راه رفتن، بر...
22 ارديبهشت 1397

برای فرزندم(2)

عزیزترینم,فرزندم من مادرت هستم… من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد…  من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را ، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود…  تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد… من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین …  بهشت من ، زمین من و زندگی ام نفس های ارام کودکی توست که در ا...
16 ارديبهشت 1397

دوازده ماهگی سبحان خان

عزیز دلم دیروز (97/1/21) یازده ماهگیت تمام شد و وارد دوازده ماهگیت شدی. باورم نمیشه که یک ماه تا تولد و یک ساله شدنت مونده؟!!! چقدر سریع گذشت این روزها همش از خدا میخام که دقایق به کندی بگذرند تا من بیشتر از بودن در کنارت لذت ببرم همش با خودم میگم نکنه این روزها بگذره و کاری رو که باید برات میکردمو،نکرده باشم؟روزی نیاد که حسرت این روزها و کارهای نکرده رو بخورم ؟ مامان در فکر و تدارک برگزاری مراسم جشن تولدته،البته هنوز درباره تعداد مهمونا و مکان برگزاری جشن و تم تولدت تصمیم قطعی نگرفتم. پسرک بهاری من،الان حکمت اینو که چرا من تا این حد عاشق فصل بهار بودم و هستمو،میفهمم؟برای اینکه دلم بهم خبر داده بود...
23 فروردين 1397