16 ماهگی عشق جان
دیروز آقا سبحان 15 ماه تمام شد و امروز وارد 16 ماهگی شد
پسر عزیزم،راستش حوصله نوشتن ندارم و سعی میکنم بطور خلاصه وقایع مهمو شرح بدم.
اولین روز 16 ماهگیت به بهداشت برای چک کردن وزن و قدت بردیم و خداروشکر از رشدت راضی بودن(هرچند در ظاهر خیلی لاغری).
از اتفاق های مهم این ماه که پیش رو داریم،تولد مامان،سالگرد عقد مامان و بابا،سالگرد ازدواج مامان و بابا و تولد بابایی هست .
عروسی خان عمو هم که قرار بود 5 شهریور برگزار شه،بدلیل فوت عمه ی عروس خانوم(زنعمو جونت)به 6 آذر موند.
و جا داره که اینجا از خدای مهربونم تشکر کنم بخاطر هدیه دادن تو به من
ماشاالله خیلی باهوش و زرنگ و البته شلوغی.اهل کمک کردن و مرتب کردنی و از شلوغی خونه و شلختگی بیزاری و تا وسیله ای وسط خونه میبینی ، میری برمیداری و ی گوشه میذاریش(البته فعلا).
خوابت منظمه و شبا ساعت 1 میخوابی و صبح با من بیدار میشی و بعد از ظهر هم میخوابی (البته اگ خونه خودمون باشیم و سر و صدایی نباشه).
غذا خوردنت هم گاهی وقتا هیچی نمیخوری و هر چی میدم میریزی بیرون ، ولی گاهی وقتا عین ی پسر خوب یک جا میشینی و میخوری(البته تنوع غذایی رو دوس داری و از غذاهایی که مخصوص خودت میپزم ،دلزده شدی و دوس داری از غذای ما بخوری).
مکمل های غذاییت هم شریت زینک پلاس(تقویت بدن و رشد مو و ناخن ) + قطره آهن و قطره مولتی ویتامین که بهداشت داده.
بعضی رفتارات پرخاشگرانه است مثلا وقتی چیزی میخوای و نمیدیم یا جیغ میکشی و یا با دستت به کله ات میکوبی،یا وقتی بچه های هم سن خودت میان نزدیکت تا نازت کنن یا باهات بازی کنن،به صورتشون چنگ میندازی و هلشون میدی.یا من وبابایی رو یا گاز میگیری یا با پشه کش میزنی.ترسم از اینه که این اداها رو سرت بمونه و ...
همیشه کارهای بزرگتر از سنت انجام میدی،مثلا اجسام سنگین و بزرگو میخای برداری و حمل کنی و هر کاری ما میکنیم همون لحظه تقلید میکنی.
حرف زدنت هم نسبت به سنت عالیه و کلمات بیشتری میگی و همه ی حرفهای ما رو سعی میکنی ادا کنی(هر چند کامل نه ، ولی منظورتو میرسونی)
راه رفتنت هم خیلی بهتر شده و نمیذاری ما از دستت بگیریم و دوس داری خودت مستقل راه بری.
کلماتی ک میگی:
ناااااااااااززززززز:موقع ناز کردن
ناننای:رقصیدن
بابای:موقع خداحافظی
آب:موقع خواستن آب
تتتتتتتتاب: تاب بازی
به به:موقع غذا خوردن
آبجی.مامان.بابا.علی دایی.حاج بابا.آقا . لالا و خیلی کلمات دیگ ک یادم نمیاد ...
از شلوغیات هم نگم که خدا خودش بهم صبر بده
قربون پسر 15 ماه و 15 روز خودم بشم
تب 40 درجه در نصف شب
سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا
پاره کردن کتاب قصه ات
تولد مامان در 1 ام شهریور
َصعود به بالای کشو های تختت
سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا در 4 شهریور
پدر و مادر که شهریوری باشند و بچه اردیبهشتی،میشه چه بهشتی
ست زرشکی پدر و پسر و مادر نامرئی
خدارو شکر که ، تو حاصل این عشق و ازدواج شدی
خالی کردن وسایل داخل کابینت و نشستنت توش
همه ی مناسبت های خاص خانواده ما (تولد مامان.تولد بابا.سالگرد عقد.سالگرد ازدواج.و از همه مهم تر به وجود اومدن شما گل پسر و شروع بارداری مامان )در ماه شهریوره.برا همین عاشق این ماه ام.
چهارمین سالگرد عقد مامان و بابا در 11 ام شهریور.
در تاریخ 15 شهریور ,عکس شما رو که چند ماه پیش به شبکه پویا فرستاده بودم،در برنامه "تو هدیه ی خدایی" نشون داد و تولدتو (با تاخیر فراوان) تبریک گفت.
سربازی رفتن (دوره آموزشی) دایی محمد به شهر یزد در 3 ام شهریور و پختن آش پشت پا برای سلامتی دایی محمد.
دوم شهریور که من بی خبر از تو مشغول آشپزی بودم ، خودت تنهایی برای اولین بار به خونه آقا جون ک همسایه دیوار به دیوارمونن، رفتی.