13 ماهگی سبحان جان و شروع سال دوم زندگی
پسر خوشگلم دیروز به همراه بابایی برای چکاپ کلی یک سالگی ات پیش دکترت بردیمت و ایشون از رشد وزن و قد و دور سر و استخوان بندی و رشد حرکتی و گفتاری ات خیلی راضی بودند و گفتند که خداروشکر همه چی ات نرماله.
درباره تبی هم که دو هفته پیش کرده بودی و به دنبالش الان سینه ات چرک کرده،گفتند که ویرووسای لعنتی سراغت اومده بودند.برای همین گفتند فعلا واکسن 12 ماهگیتو، یک هفته به عقب بندازیم تا خوب بشی.
دو ، سه روزی هم میشه که دیگه بهت شیر خشک نمیدم و روزی 3 بار شیر کم چرب پاستوریزه گاو و شیر خودمو میخوری.
دیشب بابایی رو تخت دراز کشیده بود و شما رو زمین با اسباب بازیات بازی میکردی که یهو دیدیم خودت به تنهایی از تخت بالا رفتی.
عزیزترینم،هفتمین و هشتمین مرواریدات هم در راهند و جاشون سفید شده.مبارکت باشند همه کسم.ایشاالله دندونای شیریت...
اولین خط خطی نفسم،الهی قربون اون مدل مداد دستت گرفتنت بشم.
یک عدد جیگر 12 ماه تمام
دیروز هم سه تایی با بابایی به دانشگاه مامان رفتیم ،برای اینکه مامانی یک ترم دیگه هم مرخصی بگیره تا تمام وقت در اختیار شما باشه.تا اگه ترم دیگه شما اجازه بدید پایاننامه مو بنویسم و دفاع کنم.
عکس شما در حیاط دانشگاه.ایشاالله روزی که شما دانشگاه بری.
یعنی عاشق این مدل کردن لباتم.مونالیزای قرن حاضر میشی(معلوم نیس خوشحالی،آدمو مسخره میکنی،جدی هستی،شیطنتت گل کرده یا چی...)
دیشب هم در 1 سال و 6 روزگی ات مصادف با اول ماه رمضان،بعد از افطار که مشغول تماشای فیلم بودم ،دیدم داری تلاش میکنی که خودت به تنهایی از روی زمین بلند شی و بایستی ،در حالیکه قبلا خودم بلندت میکردم.(متاسفانه نمیشه از این صحنه ها عکس گرفت و فقط میشه فیلم گرفت)
دیگه ول کن نبودی و مدام این کارو تکرار میکردی ، الهی فدات بشم که اینقد پر تلاشی.
دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است ! اذان افطارش را تو بگو!
سر سفره افطاری،خونه حاجی بابا در بغل دایی علی که عاشقته و همیشه التماس میکنه که شب خونشون بمونیم.
یعنی کافیه یک لحظه ازت غافل شیم تا همه سفره رو به هم بریزی
اینجا هم دایی علی به زور نگهت داشته که به سفره حمله نکنی
سلام بامراااااام،شدی همه باورااااااام
سیبیل بهم میاد؟!؟
بفرمایید سوپ سبحان میل کنید
اول بذارید خودم تست کنم بعد...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سبحان خوشگلم،امروز در یکسال و 18 روزگیت بالاخره موفق شدیم که واکسن یکسالگیت رو بزنیم.
هفته اول دکترت بخاطر سرماخوردگیت،توصیه کرد که واکسنو یک هفته عقب بندازیم،هفته دوم هم خود مرکز بهداشتی گفت باید تعداد زیاد باشه تا واکسنو باز کنیم و چون کس دیگه ای جز ما نبود، کشید به این هفته...
نمیدونم الان که واکسنو دیر زدیم ضرر داره یا نه ،اثر میکنه یا نه ...؟
خداروشکر تب آنچنانی هم نداشتی و فقط موقع زدن واکسن به بازوت یه جیغ بنفش کوچولو کشیدی و السلام...
جای واکسن روی بازوی نازت
وزنت:9/500 کیلوگرم
قدت:79 سانتی متر
دور سرت:47 سانتی متر
جدیدنا هم فقط مامانو بوس میکنی ،البته اولش یه گاز میگیری بعدش لبای خوشگلتو غنچه میکنی و مووووچ و میفرستیم به اوووووج آسمونا
قدم برداشتنات هم با سرعت کمی داره رشد میکنه و وقتی کیفت کوک باشه،5 / 6 قدمی ورمیداری ، عوضش مهارت گفتاری و ارتباطی و اجتماعی و درک مفاهیم و حرکات ظریفت عالیه.
انصافا این ماه رمضون پدرم دراومد: از ی طرف روزه داری ، از ی طرف شیر دادن به شما و از ی طرف هم شیطونیای شما که همه ی سختیارو ،راحت میکنه.
نترسید،روح نیست
.
.
.
.
آقا سبحان از خودش و باباش سلفی انداخته
از دو عدد عشق
پروفسور سبحان وارد میشود....
الهی فدای اون چشمای درشت و سیاه و خوشگلت بشم که اینقد عینک بهش میاد...
البته ایشاالله که عینکی نشی
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند، مثل بوی نم بعد از باران .
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
شب 23 رمضان و اولین قران به سر گذاشتن پسملی
به خاطر اینکه شما گل پسر اذیت نشی،امسال هم مثل پارسال شبهای احیارو خونه موندیم و با تلوزیون مراسمو اجرا کردیم.
ووووش...فدای اون خمیازه هات
موقع رفتن به افطاری،خواستم لباساتو عوض کنم که بیدار شدی و چون خوابت ناقص مونده بود،همش خمیازه میکشیدی
قدم برداشتنات و راه رفتنت هم خیلی بهتر شده و مسافت بیشتریو راه میری.
شیطونکم این ماه رمضون کلا خشن برخورد میکردی و توی هر افطاری حداقل یکیو مجروح میکردی
طوریکه هر کی باهات فاصله شرعی رو رعایت نمیکرد یا بهت زور میگف،به قول خودت اچچچچچی (زدن با دست) میکردی و بابایی کلی کیف میکرد ک از الان زیر بار حرف زور نمیری ، ولی من از یه طرف دلم به حال اون بچه ها میسوخت ( با اینک ازت بزرگتر بودن) ،از ی طرفم نگرانم ک همیشه این رفتارتو ادامه بدی...
از ساعات خوابت هم نگم که تا من نخوابم نمیخوابی
سبحان موتور سوار میشود...
سبحان پا در کفش (البته چکمه) بزرگان میکند
سبحان خطر در حال بازی با کبریت