مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
عقد مامانی و باباییعقد مامانی و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج مامانی و باباییازدواج مامانی و بابایی، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
سبحان از آغاز بارداریسبحان از آغاز بارداری، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره
سبحان عزیزم از لحظه تولدسبحان عزیزم از لحظه تولد، تا این لحظه: 7 سال و 11 روز سن داره
وبلاگ آقا سبحانوبلاگ آقا سبحان، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

سبحان دنیای مامان و بابا

دلخوشم به دلخوشیت،دلخوشی جان و دلم

25 ماهگی عشق جانم

اولین پست بعد از دو سالگی عشقم😍 ❤️دومین شب احیا و قران ب سر گذاشتنت ❤️ که پا ب پای ما تا سحری بیدار میموندی😲و چون هوا سرد بود ،مسجد  نرفتیم و هر سه روز تو خونه احیا گرفتیم. کیک باقلوای مامان پز (که اینجا داغونش کردی) و شمع فوت کردنت که مثلا تولدته🎂 خودت هم دست میزدی و میگفتی تفلت مبالک😊   ...
29 خرداد 1398

تولد 2 سالگی

  🎂عزیزترینم تولدت مبارک🎂   شیرینی دنیام، دلیل نفسهام، انگیزه زندگیم، جگرگوشه نازنینم، مرد کوچک امروز و بزرگ‌مرد فردا، امروز روز تولد تو است؛دو سال پیش در این روز و دقیقا این ساعت پا به این دنیا گذاشتی و دنیای من شدی😍 ❤️ از خدا ممنونم که منو مادر تو کرد ❤️ روز تولد تو روزی است که نه غصه و نه غم هیچکدام سراغ من نمی‌‌آید. پس این روز را به تو و خودم تبریک می‌گویم. پسر خوبم! نمی‌دانم پیش از به دنیا آمدن تو چگونه می‌زیستم و آیا اصلاً می‌زیستم؟ که اکنون نفسم به نفس تو بند است.😘             فکر نکنم کلمه‌ای...
21 ارديبهشت 1398

بای بای می می

پسر شیرین مامان (بقول بابا، سپر مامان)دیگه میخام کم کم از شیر بگیرمت.خیلی وقته دست دست میکنم  و نگران اذیت شدن توام.ولی الان از ی طرف ماه رمضون داره میرسه،از ی طرفم شیرم خیلی کمه و بشدت وابسته شدی و از طرف دیگه کم مونده به دوسالگیت ... واس همین فعلا از چسب زدن به یک می می شروع کردم و میخام کم کم قطع کنم که اذیت نشی.تا الان که خوب همکاری کردی و کمتر می می میخای و می می اوف شده رو ناز میکنی و میگی می می اووووووف. عشق مامان الان که دارم مینویسم،دقیقا دو روزه میشه که شیرمو نخوردی(1 سال .11 ماه.15 روزگیت).فقط میتونم بگم که کمک خدا بود که با اون شدت وابستگیت به اون راحتی از می می جدا شدی.البته موقع خواب اذیت میشی ولی ...
8 ارديبهشت 1398

24 ماهگی عشق جان

عشق مامان 1 ماه تا دوسالگیت مونده.یعنی 21 اردیبهشت که روز 5ام ماه رمضان میوفته.حالا موندیم کی و چجوری برات جشن تولد بگیریم. . . . عزیزتر از جونم امروز 30ام فروردین و 14 ماه شعبان ، تاریخ تولد قمری شماس.تولدت مبارک باشه ماه شب چهارده من😍 با عروسک دختر عمه زهرا، لالا کردی. این هم یک نمونه دیگه از شیرین خوابیدنت😲 دانشگاه مامان امشب به مناسبت تولد قمری شما و شب نیمه شعبان کیک باقلوا پختم و یه جشن سه نفره گرفتیم.🎂 ای قربون اون غنچه هات شم😍 غنچه تویی فقط،غنچه های قبل تو سوء تفاهم بودن مادر قربونت😘 چاکر همگی.🙏 ما دیگه رفتیم.بای بای🌷 پسر شیرین مامان (بقول بابا، ...
23 فروردين 1398

23 ماهگی آقا سبحان و نوروز 1398

عزیزتر از جونم دومین نوروز زندگیت مبارک. هدیه ای ک قول داده بودم با مبلغی ک در چالش نی نی وبلاگ برنده شدی،برات بخرم.تابلو فرش با عکس خوشگلت👇 من به فدای این ژست گرفتنات😍 و یک نمونه دیگر از ژست گرفتن آقا سبحان👇😘😁   ...
19 فروردين 1398

21 ماهگی عشق جان

پسرم توی ماه گذشته اتفاقای خوبی نیوفتاد،اولیش به عمل رفتن مامان جون(مامان بابا)،دومیش به عمل رفتن دایی محمد و سومیش به عمل رفتن بابایی برای سنگ کلیه اش که در مثانه اش گیر کرده بود.خلاصه این ماه حسابی مریض داری کردم. 😱 تنها اتفاق خوبی ک افتاد ،برنده شدنت در چالش عکس نی نی وبلاگ بود😤 ولی امیدوارم این ماه اتفاقای خوبی برامون رقم بخوره . . . و اما خونه تکونی عید ما که آقا سبحان چنتا از ظرفهای دکوریمو شکست😢 خواب ناز بهمراه آقای پت   ...
22 بهمن 1397