جبران روزهای گذشته
میدونم مامانی،الان با خودت میگی پس چرا بعد اینهمه مدت یاد وبلاگ افتادم و لحظات شیرین قبلو برات ثبت نکردم؟؟؟ عزیزکم قول میدم خلاصه ای از مهم ترین اتفاقای روزای قبلو برات بنویسم. اگر قرار بر جبرانه،میخوام برات از روزای اول بگم،روزهایی که هیچکس نمیدونست تو اومدی جز خدا و خودم و خودت و بابایی.تو اونقدر پسر خوبی بودی که موقع بارداری اصلا مامانی رو اذیت نکردی؛همه اینارو میذارم به حساب گل بودن و آقاییت که از همون روزای اول هوای مامانیو داشتی. نمیدونی همه چقدر از اومدنت خوشحال بودن؛بخصوص حاجی بابا و حاجی مامان که اولین نوه شون بودی و داشتن بابا بزرگ و مامان بزرگ میشدن.البته آقا و مامان جونم خوشحال بودن که اولین نوه ی...