یازده ماهگی و اولین عید نوروز آقا سبحان
سبحان عزیزم ... عیدت مبارک ... پارسال این موقع تو هنوز دنیا نیومده بودی و ما برای اومدنت لحظه شماری می کردیم، در عوض ما امسال زیباترین نوروزمون رو تجربه کردیم ... اولین عید سه نفره مون ...
پسر گلم روز قبل از سال تحویل،با بابایی بردیمت آتلیه و بمناسبت اولین عید نوروزت،ازت عکس انداختیم.
پسر گلم عید امسالو با عروسی دختر عمه مامان(آذر جون) شروع کردیم و اکثر روزهای عید درگیر عروسی و عید دیدنی بودیم و تا الان موفق نشدیم که مسافرت بریم.
اینم ست کردن بابایی با شما
امسال سفره مون هشت تا سین داشت ... سین هشتم و قشنگ ترین سین سفره مون تو بودی سبحان زیبای من...
نفس مامان، مامان برای اولین بار از اومدن فصل بهار، ناراضیه، به این خاطر که شما پسر گل مامان آلرژی گرفتید و موقع عید دیدنی بی حال و بیمار بودی.
عشق مامان،فردا (97/1/11) روز پدره و اولین روز پدر برای بابایی...
من و شما برای بابایی یه کادوی کوچولو آماده کردیم.
انشاالله روزی برسه که شما پسر گل مامان،بابا بشی.
عزیز دلم این روزا انگار با اومدن بهار تو هم حسابی شکوفا شدی و کلی پیشرفت داشتی... دیگه خیلی راحت از مبل میگیری و می ایستی و تازه برامون حسابی قر می دی ... کافیه یه آهنگ بشنوی تا دستت رو ببری بالا و حسابی قر بدی
و موقع خروج از خونه دستای کوچولو و قشنگت رو تکون میدی و مثلا با ما خداحافظی میکنی...
و اینکه تقلید کردنت خیلی قویه و هرکاری ما می کنیم یا هر حرفی میزنیم،سعی میکنی که تو هم انجامش بدی
و اون دو دندون بالاییت که جاشون سفید شده بود،دیگه کامل دراومدن و 6 دندونت کامل شده.
الهی مامان قربون قد و بالای این کوچک مرد امروز و بزرگ مرد فردا بشه
تقویم سبحانی با طراحی مامانی