32ماهگی شازده کوچولومون
عکسهای پاییزیت
یه روز جمعه پاییزی سه تایی با هم پارک رفتیم و عکسهای خوشگل پاییزی ازت گرفتیم ولی چن روز بعدش که گوشیم دستت بود،همشو پاک کردی😡
بابایی هم بخاطر سرما، دیگه راضی نشد بریم پارک واس همین برگهای درختهای حیاطمونو جمع کردیم و تو خونه چند تا عکس ازت گرفتم.
و از پیشرفتهای تو پسر گلم،شعرهایی که خودت اختراع میکنی یا شعرهای دیگه رو تغییر میدی و هر چی درستشو میگم،باز قبول نمیکنی و شعر خودتو میخونی😘
از شلوغیات نگم که زبانزد خاص و عامه،و دیگه راستی راستی از دیوار راست بالا میری و همیشه یا رو اوپنی یا رو میز کامپیوتر و یا ...
عاشق غذای نونی و میوه هستی و شیر خوردنت کمتر شده.
اشکال هندسی و رنگها و اعدادو یاد گرفتی و میگی.
حرف زدنت کامل کامل نشده ولی با شیرین زبونی منظورتو خوب میرسونی و بقیه میفهمن حرفتو.
نامزد شدن آبجی مریم(تنها دختر عموی مامان) و شما هم که عاشق عروسی و رقص و آهنگی.
فوت خاله حاجی بابا که مادربزرگ مادری دختر عمه مریمم هم میشه.
24 ساعته در حال مشق نوشتن و نقاشی کشیدنی و آرزوی مدرسه رفتن داری.اونم ساعت 1 شب گیر میدی و کیفتو پشتت میندازی و میگی میرم مدرسه🤔
وزنت ثابت ولی قدت ماشاالله بلند شده.
خودت دیگ قشنگ دستشویی میری و گاهی وقتا به من نمیگی و خودت میری شلوارتو درمیاری،جیش میکنی،پاهاتم میشوری و میای😲
و باز سرماخوردگی که نزدیکه یک ماهه،خوب نمیشی.
از 14 ساعت بیداری، 13 ساعتشو در حال بازی و بدو بدو و تکاپویی ماشاالله.
همونطور که پست قبلی گفتم 17آذر ،ساعت 2 شب شهرمون زلزله اومد و تو خواب بودی ولی من بیدار بودم و منتظر بودم لباسشویی تموم بشه و لباسارو پهن کنم و بخوابم،و چون لباسشوییمون رو حالت خشک کن بود و از اونجاییکه سر جاش میزان نبود، صداش بلند بود و همزمان با زلزله ،لباسشویی هم رو دور تند و صدای بلند بود،که حتی خود من هم فکر کردم لباسشوییه و زلزله نیس. از اونموقع هر وقت لباسشوییمون رو حالت خشک کن میره و صداش بلند میشه، شما فک میکنی باز زلزله اومده و زود میدوی میری خاموشش میکنی.🤭قربون پسر شجاع و نترسم😍
هزار ماشاالله از هیچ چیزی نمیترسی، نه تاریکی،نه حیوانی، نه شخصی، نه ... (البته من نذاشتم کسی از چیزی بترسوندت).