عکس های دو ماهگی پسرم
مامان به فدای ژست گرفتنات عزیز دلم در این روز، چهل روزه شده بودی و مامان جون مراسم حمام چهلت رو انجام داد. پسر گلم،در این روز که روزای آخر دو ماهگیت بود،تیپ زده بودی تا به تولد خان عمو بری. پسر عزیزتر از جانم،این آمپول هارو ( + خیلی دیگر ) مامانی هر روز می زد تا خدا شمارو بهش نگه داره. ...
عکس یک ماهگی سبحان
روز افطاری حاجی بابای مامان،در شب 21 رمضان ...
عکس ده روزگی آقا سبحان
روزی که پسرم برای اولین بار به خونه ی حاجی باباش رفت. مدل خوابیدنت منو کشته اینجاس که میگن انگار خونه خالشه(البته خاله نداشته). ...
عکسی دیگر از هفت روزگی پسرم
اینجا هم داری واسه مهمونی آماده میشی، قربونت بشم که از همون اول خوشتیپ بودی ...
نویسنده :
مامان سبحان
6:35
عکس هفت روزگی پسرم
کادوهای من و شما از طرف بابا و آقا و حاجی بابا.دستشون درد نکنه دلبندم من و بابایی در شب هفتمین روز به دنیا اومدنت ، بخاطر سالم بودنت مهمونی گرفتیم و شام دادیم. ...
عکس سه روزگی پسرم
خاطرات زایمان
عزیزکم چون جزئیات زایمان خصوصیه و اینجا نمیشه گفت،خاطرات ثانیه به ثانیه ی روز به دنیا اومدنتو توی یک دفتر نوشتم و نگه داشتم تا بزرگ شی و نشونت بدم. ولی در مورد کلیاتش بگم که در روز پنجشنبه (مصادف با روز شب نیمه شعبان) در تاریخ 21 ماه نیمه بهار (یعنی اردیبهشت،زیباترین ماه خدا) در ساعت "13:31:22 (در لحظه ی اذان ظهر) در بیمارستان شهر تبریز و به دست مبارک دکتر شرمین پژواک به دنیا اومدی و با اومدنت دنیامونو نورانی تر کردی. تاریخ میلادی لحظه تولد: 2017.5.11 تاریخ قمری لحظه تولد: 1438.شعبان.14 تاریخ شمسی لحظه تولد: 1396.2.21 وزن هنگام تولد: 2770گرم قد هنگام تولد: ...
جبران روزهای گذشته
میدونم مامانی،الان با خودت میگی پس چرا بعد اینهمه مدت یاد وبلاگ افتادم و لحظات شیرین قبلو برات ثبت نکردم؟؟؟ عزیزکم قول میدم خلاصه ای از مهم ترین اتفاقای روزای قبلو برات بنویسم. اگر قرار بر جبرانه،میخوام برات از روزای اول بگم،روزهایی که هیچکس نمیدونست تو اومدی جز خدا و خودم و خودت و بابایی.تو اونقدر پسر خوبی بودی که موقع بارداری اصلا مامانی رو اذیت نکردی؛همه اینارو میذارم به حساب گل بودن و آقاییت که از همون روزای اول هوای مامانیو داشتی. نمیدونی همه چقدر از اومدنت خوشحال بودن؛بخصوص حاجی بابا و حاجی مامان که اولین نوه شون بودی و داشتن بابا بزرگ و مامان بزرگ میشدن.البته آقا و مامان جونم خوشحال بودن که اولین نوه ی...
سلام پسر گلم
این اولین مطلبیه که تو وبلاگت مینویسم. هر چند خاطرات تک تک دقایقی که پیشمان هستی تا ابد در یادم هست،اما به فکر این کار افتادم تا شاید بتونم لحظه لحظه ی زندگیت رو در اینجا ثبت بکنم و در آینده هدیه ای ناقابل از خاطراتت بهت تقدیم کنم.امیدوارم خوشحالت کنم. ...
نویسنده :
مامان سبحان
3:51