15 ماهگی عزیزتر از جان
سلام گل پسری،شرمنده ام که خیلی وقته وبلاگتو به روز نکردم
راستش دلیلش زیاده:شیطنتهای شما،مامان درگیر پایان نامه، مهمونای تهرانی (فامیل های بابایی) و ...
یه عصر خنک،پیاده روی پدر و پسر تازه راه افتاده در پارک
گل اندر گل
پسر خوشتیپ مامان
شورابیل اردبیل
سرعین،آبگرم معدنی و اولین تجربه استخر رفتنت که خیلی خوب استقبال کردی
اینم پاهای چروکیده ات، بعد از استخر
بعد از آبگرم و خوردن ناهار،شورابیل رفتیم و شامو اونجا خوردیمو برگشتیم...
قایق سواری در شورابیل و اولین تجربه قایق سواری آقا سبحان که همون اول تو بغلم خوابش برد و عکس های بی کیفیت و تار بابایی
اردبیل و سرماش موقع غروب و گوشهای یخ زده سبحان که مجبور شد وسط تابستون کلاه زمستونی بپوشه( تجهیزاتو کیف میکنی که تو وسط دریاچه و برای یه قایق سواری نیم ساعته برات دو تا کلاه برداشتم
کادوی دادن شما به دختر عمه زهرات به مناسبت دندون در آوردنش در 8 ماهگی(یک جفت کفش تابستانی صورتی)