فوت آقاجون
پنجم اردیبهشت، ۲۳ رمضان و شب احیای سوم ساعت ۲:۱۵ نیمه شب، آقاجون (پدر بابای سبحان) از بینمون رفت.
بعد از یکسال بیماری و عمل کردن و درد کشیدن...
البته هنوز تو نمیدونی آقاجون برای همیشه از بینمون رفته و بهت گفتیم بیمارستان بستریه و هر روز دعا میکنی تا زود خوب بشه و بیاد پیشمون و برات بستنی بخره😢
و هر کس بهت میگه آقاجون مرده و دیگه نمیاد ، بهش عصبانی میشی و ناراحت میشی که چرا اینطور میگن.
سعی کردم با قصه بهت بگم ولی نتونستی هضم و قبول کنی، برای همین فعلا بهت نگفتیم.
بیشتر وقتا میری و جلوی عکس آقاجون میشینی و باهاش حرف میزنی و میگی زود بیا.
خیلی آقاجونو دوست داشتی و آقاجون هم تورو بیشتر از بقیه نوه هاش دوست داشت، و موقع بیماریش دستشو میگرفتی و راه میبردیش، بخاطر نزدیکی خونمون به هم، هر روز میدیدیش.
چون شما بچه با احساسی هستی و بیشتر از سن و سالت درک میکنی ، برای همین موندم چجوری بهت بگم.
خدا خودش بهمون صبر بده.🖤
پسر عزیزم،نمیدونم وقتی بزرگ شدی و این پستو خوندی، چه خاطراتی از اقاجون یادت میمونه، ولی میخوام بدونی اقا جونت خیلی انسان خوبی بودن و همیشه میخواستن رضایت همه رو جلب کنن و برای تو خیلی آرزوها داشت...