مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
عقد مامانی و باباییعقد مامانی و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج مامانی و باباییازدواج مامانی و بابایی، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
سبحان از آغاز بارداریسبحان از آغاز بارداری، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
سبحان عزیزم از لحظه تولدسبحان عزیزم از لحظه تولد، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ آقا سبحانوبلاگ آقا سبحان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

سبحان دنیای مامان و بابا

دلخوشم به دلخوشیت،دلخوشی جان و دلم

خرداد۱۴۰۰ و شروع سال پنجم زندگی

1400/3/17 5:26
نویسنده : مامان سبحان
249 بازدید
اشتراک گذاری

خببب عشق زندگیم، این هم از چهار سالگیت 🤴

من که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی😲

همیشه دغدغه اینو دارم که ای کاش روزها دیر بگذرن و دیرتر بزرگ بشی.🥺

این عکسهارو در طبیعت دربند شهرمون گرفتید.در واقع دربند به روستایی که من توی مدرسه دوره متوسطه اش تدریس میکنم،نزدیکه.

یک روز که امتحان نوبت دوم خرداد ماه هم بود، حاجی بابا منو به مدرسه رسوند و شما هم برای اولین بار با من به مدرسه اومدید.

بعد از رسوندن من، شما به دربند رفتید و تا تموم شدن امتحان دانش آموزام،اونجا بودید.

اینجا هم سد تاجیاره، که همون روز سر راهمون، بعد از مدرسه رفتیم.

این هم علی دایی که همون روز موقع برگشت،ازش عکس گرفتی.از اخمهای علی دایی معلومه که همش با هم در جنگید 😡😤

بعد از تموم شدن امتحان بچه ها،اومدید داخل و 

ازت چندتا عکس روز اول مدرسه ای گرفتم🤭

اینجا برای بار اول تخته سیاه و گچ میدیدی و بلد نبودی چیکار کنی🤭

مثلا غرق مطالعه ای👨‍🏫

شرمنده مزاحم مطالعتون شدم😅

این عکستو به یکی از پیج ها که اطلاعات و ایده های خوبی راجب بارداری و کودک میده،فرستادم و همون دیقه استوریش کرد با این متن زیبا🥰

روزی که برات وایتبورد خریدم و نقاشی منو کشیدی با یک گل برای من🥰

🙃سلفی آقا سبحان🤪

یه روز کوهنوردی رفتیم و علف و چای کوهی چیدیم.طبیعتش خیلی زیبا و سرسبز بود و تو عکس معلوم نیس خیلی.

یه عصر جمعه هم رفتیم شهربازی و بهت خیلی خوش گذشت.الان هر روز صبح تا چشمتو باز میکنی،اولش میگی کی میریم شهربازی.🎡

🎠🎠🎠🎠🎠🎠🎠🎠🎠

⛴ملوان سبحان سیبیلو ⛴

🏎🏎🏎🏎🏎🏎

آقای مهندس 👷‍♂️👷‍♂️👷‍♂️

آقا پلیس مهربون👮‍♂️👮‍♂️👮‍♂️

آقای دکتر سبحاااان،به اتاق عمل👨‍⚕️

آقای آتشنشان👨‍🚒👨‍🚒👨‍🚒این لباسو بیشتر از همه دوس داشتی و خودت خواستی که بپوشیش.آخه همیشه میگی میخوام آتشنشان بشم🚒

پسر عهد قجری من🤩

یه روز هم پارک رفتیم و سوار قطار و ترامپولین شدی.

پسرم لوکومتیوران قطار شده🚂🚂🚂

یه شب هم وقتی بابایی، از دوره کاریش مرخصی اومده بود؛ با حاج بابا اینا شامو بردیم و توی پارک خوردیم.شما هم ماشین سواری کردی.

یعنی کم مونده بود فرمانو از جاش دربیاری🏎

ماشاالله این ماه چقد عکس ازت گرفتم.چون هم هوا خوبه و هم ماه رمضون تموم شده،عین ندید بدیدا همش بیرونیم.🤭

۲۴خرداد عروسی تنها دخترعموی مامان بود، و اونجا بطور غیرمنتظره،از فامیلهای آقا داماد اومدن و ازم اجازه گرفتن که شما با یه دخترخانوم کوچولو که لباس عروس سفید پوشیده بود ، ساقدوش عروس و داماد بشید که قبول کردم.

قربون پسر خوشتیپم بشم که از همه پسرها خوشتیپتر بود که انتخابش کردن.و با اینکه قبلا تمرین نکرده بودی، عالی بودی😍

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)