مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
عقد مامانی و باباییعقد مامانی و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج مامانی و باباییازدواج مامانی و بابایی، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
سبحان از آغاز بارداریسبحان از آغاز بارداری، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
سبحان عزیزم از لحظه تولدسبحان عزیزم از لحظه تولد، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ آقا سبحانوبلاگ آقا سبحان، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

سبحان دنیای مامان و بابا

دلخوشم به دلخوشیت،دلخوشی جان و دلم

32ماهگی شازده کوچولومون

1398/11/12 1:56
نویسنده : مامان سبحان
219 بازدید
اشتراک گذاری
 
 
یلدای 98 با تاخیر
 
 
پسر ژیمناستیک کار دو سال و نیمه من(عشق مامان اینجا داشتی سعی میکردی به تقلید از علی دایی که کلاس وشوو میره، سه پایه و روی سرت بایستی). پشتک زدن و حرکت پل هم خوب بلدی.

عکسهای پاییزیت

یه روز جمعه پاییزی سه تایی با هم پارک رفتیم و عکسهای خوشگل پاییزی ازت گرفتیم ولی چن روز بعدش که گوشیم دستت بود،همشو پاک کردی😡

بابایی هم بخاطر سرما، دیگه راضی نشد بریم پارک واس همین برگهای درختهای حیاطمونو جمع کردیم و تو خونه چند تا عکس ازت گرفتم.

 

عصبانی شدن و اخم پسرم😤
ای من به فدای اون چشمها و ابروها و پلکهای خوشگلت شم😍
از اتفاق های مهم دی ماه شهادت سردار سلیمانی عزیز بود که همه ایرانو داغدار کرد.😢و سقوط هواپیمای مسافربری اوکراین🖤

و از پیشرفتهای تو پسر گلم،شعرهایی که خودت اختراع میکنی یا شعرهای دیگه رو تغییر میدی و هر چی درستشو میگم،باز قبول نمیکنی و شعر خودتو میخونی😘

از شلوغیات نگم که زبانزد خاص و عامه،و دیگه راستی راستی از دیوار راست بالا میری و همیشه یا رو اوپنی یا رو میز کامپیوتر و یا ...

عاشق غذای نونی و میوه هستی و شیر خوردنت کمتر شده.

اشکال هندسی و رنگها و اعدادو یاد گرفتی و میگی.

حرف زدنت کامل کامل نشده ولی با شیرین زبونی منظورتو خوب میرسونی و بقیه میفهمن حرفتو.

نامزد شدن آبجی مریم(تنها دختر عموی مامان) و شما هم که عاشق عروسی و رقص و آهنگی.

فوت خاله حاجی بابا که مادربزرگ مادری دختر عمه مریمم هم میشه.

24 ساعته در حال مشق نوشتن و نقاشی کشیدنی و آرزوی مدرسه رفتن داری.اونم ساعت 1 شب گیر میدی و کیفتو پشتت میندازی و میگی میرم مدرسه🤔

وزنت ثابت ولی قدت ماشاالله بلند شده.

خودت دیگ قشنگ دستشویی میری و گاهی وقتا به من نمیگی و خودت میری شلوارتو درمیاری،جیش میکنی،پاهاتم میشوری و میای😲

و باز سرماخوردگی که نزدیکه یک ماهه،خوب نمیشی.

از 14 ساعت بیداری، 13  ساعتشو در حال بازی و  بدو بدو  و تکاپویی ماشاالله.

همونطور که پست قبلی گفتم 17آذر ،ساعت 2 شب شهرمون زلزله اومد و تو خواب بودی ولی من بیدار بودم و منتظر بودم لباسشویی تموم بشه و لباسارو پهن کنم و بخوابم،و چون لباسشوییمون رو حالت خشک کن بود و از اونجاییکه سر جاش میزان نبود، صداش بلند بود و همزمان با زلزله ،لباسشویی هم رو دور تند و صدای بلند بود،که حتی خود من هم فکر کردم لباسشوییه و زلزله نیس. از اونموقع هر وقت لباسشوییمون رو حالت خشک کن میره و صداش بلند میشه، شما فک میکنی باز زلزله اومده و زود میدوی میری خاموشش میکنی.🤭قربون پسر شجاع و نترسم😍

هزار ماشاالله از هیچ چیزی نمیترسی، نه تاریکی،نه حیوانی، نه شخصی، نه ... (البته من نذاشتم کسی از چیزی بترسوندت).

پسندها (1)

نظرات (0)