26 ماهگی تاج سر
ی عصر خوب روز تعطیل و پارک گردی و خوشحالی شما عشقم😍
جدیدا تا ساعتها با این اسباب بازی های درب و داغونت مشغول بازی میشی و رو زمین میچینی و کلی ذوق میکنی و منو صدا میکنی ک بیام نگاه کنم و قربون صدقه ات بشم.😘
حیاط خونه حاج بابا اینا یه گنجشک کوچولو اومده بود که نمیتونست پرواز کنه و علی دایی دستش میگرف بده بهت ولی شما میترسیدی.🐤
اینم شما همون روز که حاضر شدی با حاج بابا برین آرایشگاه تا موهات کوتاه شه و واسه تولدت مرتب باشه.
اینم بعد از آرایشگاه اومدنت 👇 که بر خلاف تصورم، حاج بابا میگف اصلا گریه نکردی و مثل ی گل پسر یکجا نشستی.و چون ارایشگر فامیلمون بود ب زبون گرفتت و کلی باهات بازی کرده و تا موهاتو میزد، میگرف جلوت فوت میکردی.
در ضمن این اولین آرایشگاه رفتنت بود، چون موهات کم پشته، بابایی خودش موهاتو کوتاه میکنه که جدیدا از ماشین ریش تراش و قیچی میترسی و نمیذاری کوتاه کنه.
این عکسو هم با هزار مکافات ازت گرفتم،مگه میذاری! 😢 تا دوربین یا گوشی دستم میبینی میای خودتم پشت دوربین وایمیستی و نگاه میکنی😂😁 برا همینه ک عکس تو وبلاگت کم میذارم😪
و اما عکسای تولدت که با 40 روز تاخیر ،چن روز پیش جشن گرفتیم😲
آخه از ی طرف تولدت ماه رمضون افتاده بود و منتظر شدیم بعد ماه رمضون بگیریم،بعد ماه رمضونم منتظر سر برج شدیم،سر برج هم همش کار پیش اومد تا رسید ب اوایل تیر ماه 😪 ولی عوضش همه چی مرتب و سر وقت و رو برنامه شد و کلی بهت خوش گذشت.
قربونت بشم که اونهمه ذوق میکردی و برا خودت دست میزدی و میرقصیدی و تولدت مبارک میخوندی و کیکو همش ناخنک میزدی.
از شلوغیات هم نگم ک من دوس دارم و دیگ عادت کردم، چندبار لیوانو بشقابای رو میزو کلا پرت کردی زمین.
عزیز دلم،بالاخره بعد از کلی گشتن،تونستم وسایل تم کراسل پیدا کنم و تولدت با تم خوشگل و شیک کراسل به رنگ سفید و آبی باشه.
اینم از کیک خوشمزه ات با عکس خوشگلت😍👇
مهمونامون 15 نفر که خونواده آقا و حاج بابا و عمه و عمو جونت بودن که اولش به عصرانه دعوت شدن(آش و لازانیا و ژله و ...)،ولی بعد جشن بابا گف که شام بمونن و بنده دست به کار شدم.
علی دایی،شما،آبجی زهرا و آبجی سارا(دختر عمه هات)👇
روزی که تبریز رفتیم برای کارهای اداری بابا و شما تا تبریز همینطوری زل زدی به جاده.😲
و همون روز ی سر به ائل گولی زدیم و چون هوا خنک بود، شما کیف کردی و همش بدو بدو میکردی.
پسرم عمو زنجیرباف بازی میکنه.
گیر دادی بودی که مجسمه باید از آبمیوه ام بخوره😱
ی روز دیگه هم تبریز به دانشگاه مامان رفتیم. و شما دانشگاهو رو سرت گذاشته بودی.
و اینجا در حال فرار از دوربین و عکاسی😡 قربون مدل دویدن و به دندون گرفتن لبت😘