مامانیمامانی، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
عقد مامانی و باباییعقد مامانی و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج مامانی و باباییازدواج مامانی و بابایی، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
سبحان از آغاز بارداریسبحان از آغاز بارداری، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
سبحان عزیزم از لحظه تولدسبحان عزیزم از لحظه تولد، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
وبلاگ آقا سبحانوبلاگ آقا سبحان، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سبحان دنیای مامان و بابا

دلخوشم به دلخوشیت،دلخوشی جان و دلم

26 ماهگی تاج سر

1398/4/7 16:40
نویسنده : مامان سبحان
389 بازدید
اشتراک گذاری

ی عصر خوب روز تعطیل و پارک گردی و خوشحالی شما عشقم😍

جدیدا تا ساعتها با این اسباب بازی های درب و داغونت مشغول بازی میشی و رو زمین میچینی و کلی ذوق میکنی و منو صدا میکنی ک بیام نگاه کنم و قربون صدقه ات بشم.😘

حیاط خونه حاج بابا اینا یه گنجشک کوچولو اومده بود که نمیتونست پرواز کنه و علی دایی دستش میگرف بده بهت ولی شما میترسیدی.🐤

اینم شما همون روز که حاضر شدی با حاج بابا برین آرایشگاه تا موهات کوتاه شه و واسه تولدت مرتب باشه.

اینم بعد از آرایشگاه اومدنت 👇 که بر خلاف تصورم، حاج بابا میگف اصلا گریه نکردی و مثل ی گل پسر یکجا نشستی.و چون ارایشگر فامیلمون بود ب زبون گرفتت و کلی باهات بازی کرده و تا موهاتو میزد، میگرف جلوت فوت میکردی.

در ضمن این اولین آرایشگاه رفتنت بود، چون موهات کم پشته، بابایی خودش موهاتو کوتاه میکنه که جدیدا از ماشین ریش تراش و قیچی میترسی و نمیذاری کوتاه کنه.

این عکسو هم با هزار مکافات ازت گرفتم،مگه میذاری! 😢 تا دوربین یا گوشی دستم میبینی میای خودتم پشت دوربین وایمیستی و نگاه میکنی😂😁 برا همینه ک عکس تو وبلاگت کم میذارم😪

و اما عکسای تولدت که با 40 روز تاخیر ،چن روز پیش جشن گرفتیم😲

آخه از ی طرف تولدت ماه رمضون افتاده بود و منتظر شدیم بعد ماه رمضون بگیریم،بعد ماه رمضونم منتظر سر برج شدیم،سر برج هم همش کار پیش اومد تا رسید ب اوایل تیر ماه 😪 ولی عوضش همه چی مرتب و سر وقت و رو برنامه شد و کلی بهت خوش گذشت.

قربونت بشم که اونهمه ذوق میکردی و برا خودت دست میزدی و میرقصیدی و تولدت مبارک میخوندی و کیکو همش ناخنک میزدی.

از شلوغیات هم نگم ک من دوس دارم و دیگ عادت کردم، چندبار لیوانو بشقابای رو میزو کلا پرت کردی زمین.

عزیز دلم،بالاخره بعد از کلی گشتن،تونستم وسایل تم کراسل پیدا کنم و تولدت با تم خوشگل و شیک کراسل به رنگ سفید و آبی باشه.

اینم از کیک خوشمزه ات با عکس خوشگلت😍👇

مهمونامون 15 نفر که خونواده آقا و حاج بابا و عمه و عمو جونت بودن که اولش به عصرانه دعوت شدن(آش و لازانیا و ژله و ...)،ولی بعد جشن بابا گف که شام بمونن و بنده دست به کار شدم.

علی دایی،شما،آبجی زهرا و آبجی سارا(دختر عمه هات)👇

 

روزی که تبریز رفتیم برای کارهای اداری بابا و شما تا تبریز همینطوری زل زدی به جاده.😲

و همون روز ی سر به ائل گولی زدیم و چون هوا خنک بود، شما کیف کردی و همش بدو بدو میکردی.

پسرم عمو زنجیرباف بازی میکنه.

گیر دادی بودی که مجسمه باید از آبمیوه ام بخوره😱

ی روز دیگه هم تبریز به دانشگاه مامان رفتیم. و شما دانشگاهو رو سرت گذاشته بودی.

و اینجا در حال فرار از دوربین و عکاسی😡 قربون مدل دویدن و به دندون گرفتن لبت😘

 

پسندها (5)

نظرات (1)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
9 تیر 98 21:40
عالی😍 تولدت مبارک باشه عزیزم